سفر کردم به بیابان به دشت وصحرای بی اب اما نیافتمش
سفر کردم به دریا شدم هم بازی اب شدم همرنگ موج ها اما نیافتمش
سفر کردم به اسمان شدم خورشید تابان صدا کردم خدا را اما نیافتمش
سفر کردم به دنیای خیال ها به شهر ارزوها کنار باغ وبستان دیدمش در قصر زیبا
پر کشید به اسمان ها گفتم ای خیال من ای خواب چشم های خسته ام ای صد سوال بی جوابم دگر پر کشیدنت چه بود؟
گفت ای که دور از من و در یاد منی باخبر باش که تو دنیای منی مطمن باش که یک روزی مییام توی همین روزهای انتظار