گفتم غم تو دارم گفتا غمت سراید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر براید
گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا زخوب رویان این کار کمتر اید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر اید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کردگفتا اگر بدانی هم اوت رهبراید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر اید
گفتم که نوس لعلت ما را در ارزو کشت گفتا تو بندگی کن کوبنده پرور اید
گفتم دل رحیمت کی غرم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقت ان دراید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سراید گفتا خموش حافظ کین غصه هم سراید
سفر کردم به بیابان به دشت وصحرای بی اب اما نیافتمش
سفر کردم به دریا شدم هم بازی اب شدم همرنگ موج ها اما نیافتمش
سفر کردم به اسمان شدم خورشید تابان صدا کردم خدا را اما نیافتمش
سفر کردم به دنیای خیال ها به شهر ارزوها کنار باغ وبستان دیدمش در قصر زیبا
پر کشید به اسمان ها گفتم ای خیال من ای خواب چشم های خسته ام ای صد سوال بی جوابم دگر پر کشیدنت چه بود؟
گفت ای که دور از من و در یاد منی باخبر باش که تو دنیای منی مطمن باش که یک روزی مییام توی همین روزهای انتظار